علي كوچولوعلي كوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

جوجه طلبه

اذن به یک لحظه نگاهم بده...

این روزها مهمان حریم حرم رضوی هستیم نرسیده سرما خوردی و کمی بهانه گیر و کسلی اما شکر خدا امروز حالت بهتر است... زیارت می کنیم اما به سبک تو،تمام صحن های حرم را تاتی تاتی طواف می کنیم،به زاءران کشورهای دیگر دست میدهیم وخش وبش می کنیم،همچنین به خدام حرم... لای تمام سنگفرشهای حرم را وارسی میکنیم،،در حوض های حرم اب بازی می کنیم،باتمام بچه های زاءر طرح دوستی می ریزیم حتی به زور،!دنبال ویلچر مادر بزرگ ها وپدرزرگ ها راه می افتیمو هلشان می دهیم ،ماشینهای حمل سالمندان را که می بینیم می ایستیم کناری و خوب با دقت نگاهشان می کنیم تا چیزی دستگیرمان شود ! مهرتمام خلق الله را در دهان می کنیم،به تمام ملت لبخند می زنیم تند تند،مبادا کسی از قلم بی...
10 ارديبهشت 1393

اگر در ديده مجنون نشيني...

  دور دهانت كه مانده غذا مي ماند؛ لباسهايت كه كثيف و لكه لكه ميشوند؛بوي عرق پاكت كه از دور گردنت به مشامم ميرسد؛ برايم دوست داشتني تر مي شوي.
5 ارديبهشت 1393

زمين هم گاهي دوست داشتنيست!

به حساب هجري قمري امروز تولد يك سالگي توست... سه روز بعد از ميلاد حضرت زهرا(سلام الله علیها) يك سال باهم بودن؛ يك سال نفس در نفس هم زدن؛ يك سال مادري؛ يك سال پدري... ديگر قاطي زميني ها شده اي؛ زنجير دنيا كم كم دارد دور پاهايت مي پيچد؛ اينكه اين دنيا بايد برايت زندان باشد به كنار؛ اين كه بايد به آن دل نبدي به كنار؛ اين كه هزار ويك نيرنگ وفريب دارد به كنار.. اما دنيا جاي خوبيست براي كاشتن؛ كاشتن بذر خوبي؛ تقوا؛ صداقت؛ محبت؛ براي جمع كردن توشه سفر؛ براي عبادت وسجده ي در برابر معبود، براي لحظه هاي جاودانه نيايش با معبود... اين دنيايي كه يك سال است ساكن آن شده اي هديه بزرگ خداوند است به تو پس از آن خوب بهره بگیر در مسير بندگي وعبوديت ...
3 ارديبهشت 1393

خوشا نيروي هستي‌زاي لبخند!

ستايش مخصوص خداييست كه به تو آموخت لبخند زدن را... براي جلب محبت اطرافيانت ؛براي ادامه بقا وحياتت... لبخندي كه دلها را نرم مي كند... لبخندي كه اشكها را جاري مي كند... لبخندي كه به خاطرش بزرگ ترهايت به تو رحم مي كنند... لبخندي كه در يك ثانيه آتش شعله ور خشم وبي صبري را خاموش مي كند... ستايش مخصوص آفريننده لبخند توست.
2 ارديبهشت 1393

دل شوره يا الهام مساله اين است!

 مي دانم كه تمام مادرها اين گونه اند... وقتي بازي ميكني ؛وقتي راه ميروي؛وقتي شادي؛نگاهت ميكنم ولذت ميبرم؛يك آن ومثل  برق از خاطرم ميگذرد لحظه اي كه سرت به ميز يا ديوار يا پايه مبل مي خورد يا زمين ميافتي و بعد همانها كه از خاطرم گذشت همان لحظه اتفاق مي افتد... نميدانم جنسش را چه بنامم؛از همان الهام هايي كه به قلب ام موسي ميشد يا الهام هايي كه به زنبور عسل ميشود... هرچه هست باورش دور نيست از ذهن كه به قلب مادراني چون من هم خداوند الهام ميكند. ------------------------------------- -حتي مرغان هوا هم برايش جذاب اند وبا انگشت اشاره اش ماراهم مهمان تماشايشان ميكند. -مثل خانوم ها كه با يك دست  به صورت ميكوبند  ويك هيي...
1 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلبه می باشد